آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

3 ماه ناقابل...

6 ماهه که توی دل مامانم دارم زندگی می کنم. دل که نیست. زمینِ فوتباله    و من همه ش دارم  می دوئم و ورجه وورجه می کنم . گاهی هم مجبورم از دست داداش هرکولم مدام فرار کنــــــــــــــــــم  گاهی دیگه مامانم از دست دوتامون نا نداره هیچ کاری بکنه، اینجاست که من مثل فرشته ها می رم تو جلد بابایی م و شروع می کنیم با هم به تمیز کردن خونه ...پ اینجاست که منو به دختر بودن خودم افتخار می کنم که می تونم همه رو مدیرت کنم تا به مقصد مورد نظر خودشون برسن  .... آخ جون فقط 3 ماه دیگه مونده که بیام بیرون از این زمین فوتبال به یه جایی که انگار زمینش چنــــــــــــــــــــــد برابر اینجا بزرگه... ینی کلی می...
23 ارديبهشت 1392

با اجازه ي بزرگترا.... بــــــــــــــــَله

سلام سلام سلام. ما ديروز رفتيم سونو گرافي nt ... خدا رو شکر يک ني ني سالم داريم و يک جفت پايين اين يعني خيلي نمي شه داداش جون کچلمون رو بندازيم توي آسمون و بگيريمش و يک خبر جديــــــــــــــــد و اون اينکه: ما صاحب يک بانوي زيباي آسماني شديم. خيلي خيلي خيلي به خودمون و به همه به خاله و به عمه ها، ماماني ها و بقيه تبريک مي گيـــــــــــم جناب آقاي پدر هم از ذوقشون، ميگن: نميشه همينجوري بگيم اسم اين بانو چي باشه. بايد اعمال و سکناتي رو انجام بديـــــــــــــــم تا يک شنبه اسمش روبذاريم!!!! اسم شما فعلا : نفس مامان. زندگي بابا. اميد داداش. هست، تا يک شنبه که صفت زندگيِ شما رو انتخاب کني...
26 بهمن 1391