دختر يکي يک دانه ي دردانه ام. زينب پري حان. از اولي که باردار شده ام، نفرات زيادي را به من گفتند که ما هم مثل تو بوديم. منتها در تعريف هايشان يک حرف مشترک داشتند و آن اينکه متاسفانه قريب به اتفاقشان مي گفتند انقدر دلمان مي خواست که دوميِ مان بيفتد يا حتي بدتر تلاش هم کرده بودند و موفق نشده بودند!!!! واقعا از ديشب که آخرين داستان اين اتفاقات را شنيدم همه ش دارم خدا را شکر مي کنم که حتي يک لحظه هم به فکر از بين رفتن چه به صورت طبيعي چه حتي مصنوعي! نيفتادم. نه من و نه پدرت. و اين مهم را به فال نيک مي گيرم و منتظر هستم که به اميد همين يک کار خير مهمي که ما در دوران باردار بودنت انجام داديم توفيق شکوفا شدنت را خدا نصيبت کند. اميد...