آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

نکات واکسنانه

این هم از واکسن 2ماهگی. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مامان هاي عزيز براي زدن واکسن ني ني قوليتون به نکات زير توجه کنيد:   1. نيم ساعت قبل از واكسن 2 برابر وزنش قطره استامينوفن بديد 2. بعد از واكسن رسيديد خونه كمپرس سرد بذاريد تا 4 ساعت(بذاريد و برداريد3-4 دقيقه) 3. بعدش تاااا تقريبا صبح كمپرس گرم بذاريد. 4. اگر تب كرد  استامينوفن رو هر 4 ساعت بديد بهش اگر هم انشالله تب نكرد هر 6 ساعت. اصولا 3-4 بار كه بديد ديگه بعدش خوبه شده. 5. پاش رو ببنديد مثل قنداق كردن تا تكون نده دردش بگيره. 6. اگر هم جرات داشتيد ازش فيلم ...
25 مهر 1392

کيک توت فرنگي

آموزش هنر هاي خانگي به دخترخانوم ها و حتي آقا پسرهاي در منزل يکي از مهم ترين کارهايي ست که والدين به عنوان مهارت آموزي  بايد به فرزندانشان ياد دهند. بر اساس اين مقدمه ما سعي کرديم طوري چيدمان برنامه هايمان را طراحي کنيم که يک کيک خانگي خوشمزه هديه ي ما باشد به اهالي منزل.  و با کمک ملائکه اين اتفاق افتاد و ما توانستيم  کيک خوشمزه اي را نثار زحمات خانواده کنيم. نوش جان شان ...
18 مهر 1392

بدون عنوان

  من و مامانم حالمون خوبه. خيلي براي مامانم دعا مي کنم و خداييش اين چند روز خيلي بچه ي خوبي بودم به مامانم ميگم: خستگي هم مياد و ميره. اونچيزي که مي مونه يه دختر خوشگل و نازه که استادش توي شيطنت کردن خان داداش جونشه. بعد به مامانم يواشکي مي گم: تازه خستگي هات مونده  پس خوش بگذرون فعلا مامان جون ...
4 تير 1392

شربت زعفرون

يک عالمه چيز دارم ياد مي گيرم هنوز هيچي نشده. مامانم بهم شربت زعفرون هم ياد داد. خيلي خوش مزه ست. اما وقتي حسابي با مامانم ازش خورديم يادمون افتاد که بهتره ما اصلا در اين ماه هاي آخر شربت زعفرون نخوريم که من فعلا اينجا بمونم تا بعد    ...
4 تير 1392

آنچه مهيا مي شود...

مامانم داره کم کم اتاق داداشم رو يک محمدسجاد تکونيِ اساسي مي کنه که جا براي من و اسباب اثاثيه ي نازم باز شه... واي که چقده خوش حالم که دخملم چنتا کشو... قسمتي از آويز لباس کمد... فعلا حاصل اين اتاق تکوني از براي ورود منه ...
31 خرداد 1392

بودن تو دست ما نبوده که ماندنت را ما رقم بزنيم.

دختر يکي يک دانه ي دردانه ام. زينب پري حان. از اولي که باردار شده ام، نفرات زيادي را به من گفتند که ما هم مثل تو بوديم. منتها در تعريف هايشان يک حرف مشترک داشتند و آن اينکه متاسفانه قريب به اتفاقشان مي گفتند انقدر دلمان مي خواست که دوميِ مان بيفتد يا حتي بدتر تلاش هم کرده بودند و موفق نشده بودند!!!! واقعا از ديشب که آخرين داستان اين اتفاقات را شنيدم همه ش دارم خدا را شکر مي کنم که حتي يک لحظه هم به فکر از بين رفتن چه به صورت طبيعي چه حتي مصنوعي! نيفتادم. نه من و نه پدرت. و اين مهم را به فال نيک مي گيرم و منتظر هستم که به اميد همين يک کار خير مهمي که ما در دوران باردار بودنت انجام داديم توفيق شکوفا شدنت را خدا نصيبت کند. اميد...
30 خرداد 1392