آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

حال بچه ها تغییر کردنی ست...کافی ست در آن لحظه ما تغییر حال دهیم

زینب خانمی شده است برای خودش. هر روزش را می توان خاطره کرد، نه یکی نه دو تا نه ده تا... دیگر نمی دانم از کجا بنویسم و از کجا بگویم. دنیا که روز و شبش می گذرد یعنی این دختر 1 روز دیگر بر عمرش اضافه شد، تغییر کرد.  دیشب من و او بودیم. تنها. لباسهایش را آور که برویم بیرون. تمام سعی م بر پیچاندنش بود اما انقدر خسته بودم توان فکر کردن نداشتم. دراز کشیدم، با لباسهایش آمد در اتاق و شروع کرد به جیغ کشیدن! انقدر هم صدایش تیز است وقتی جیغ می کشد که هر آن ممکن از دیوارها خراب شوند. با خودم گفتم الان چه کارهایی می توان بکنم که ساکت شود؟ - بپذیرم که لباس را به تنش بپوشانم و با هم برویم هیئت (اما عادت می کند) - نپذیرم...
8 آذر 1395

قدر...

خیلی از روزهایمان همانند شب قدر بود. بچه ها ساعت 5 صبح می خوابیدند تا 12 و 1. بعدش دوباره می رفتیم کلاس و مدرسه. همه ی روزهایمان قدر است. ارزشی دارد روزهای در دنیا که بواسطه استفاده از آن می توان طعم عبودیت را چشید. طعم اطاعت و بندگی را. طعم خوش توحید را. روزها و شب های دنیایی مان را از دست ندهیم...
23 تير 1394

ماندن نیز در رفتن است!!

بی ایم... بیــــم... این دو کلمه از پر تیراژ ترین کلماتی ست که این روزها استفاده می کند. فقط کافی ست در مورد رفتن کسی به جایی، آمدنی، خاطره ای گفته شود، حتی فعلی صرف شود... سویی شرتش را از کمد بر میدارد با یک جفت جورات و دم در می ایستد و با صدای نقانه ای می گوید: بیییییم.... بی ایییییم ...
8 ارديبهشت 1394

جیغ و منفعت

الوووووووووو کسی صدای منو میشنوهههههه؟ اینجا صداااا به صداااا نمیرسه!   یه همچین صدای شیرافکنی داره عسل بانوی ما! بهش میگم یعنی فقط بخاطر اینکه بطری آبو بهت نمیدم اینطوری میکنی؟؟؟؟ اونم ادامه میده و من هم!
28 دی 1393

گربه بازی

مثل گربه می ماند. صبح بیدار که شد اومد نشست روی پاهایم. پشت گردنش را نوازش میکردم و  ماساژ می دادم. خنده های ملیحی می زدیم و کج و راست می شد. مدت زیادی بازی مان طول کشید. وقتی دستم را پس کشیدم. معترض شد. هی سرش را آور نزدیک ترم. هی لبخند ملیح زد. ما هم هی ادامه دادیم گربه بازی مان را. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نوازش و بازیهای لمسی از مهمترین برنامه های والدین در دوره اول رشد است. ...
7 آبان 1393

پا به پا

شاید جمع که ببندیم، روزانه 1 ساعت دستش را به دستم می دهد و با هم در خانه پیاده روی می کنیم. اینطوری آرام می شود. حتی بغل هم نمی خواهد. یک نیاز به همراهی، همپایی، هم مسیری، هم افقی می کند به نظرم. لذت می برد. کیف می کند. و با کیف او من مست می شوم.
22 مهر 1393

می خوابم اما بیدارم

دو هفته ای می شود که عصرها زیبنمان 1 ساعت هم نتوانسته بخوابد. برادرش تا ببیند نیست، می گوید؟ کجاست؟ چرا نیست؟ یک روزی بانو را خوابونده بودم و خوشحال مشغول امورات بودم. دیدم صدای خنده های ریز ریز از اتاق می آید. مربا رفته بود درون تخت، با دست روی شکم عسل می زد و برایش لالایی می خوند. مدیونید اگر فکر کنید عسل خواب بود!!!! این لالایی می خوند اون هم جفت پا را در هوا می چرخاند و در تشک می خواباند! من که حضورم را علنی کردم شروع کردند به پریدن و جیغ کشیدن! دقیقا مثل دو تا همدست!!! یعنی هر روز بهتر از دیروز؛ دینگ دینگ
8 مهر 1393

دفاع مقدس

به خوبی از خودش دفاع می کند. جای بسی شکر دارد. در هفته دفاع مقدس نوشتن این پست نیز جای بسی کشف ارتباط دارد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ توانمند شدن بچه ها در دفاع کردن از خودشان یکی از مولفه های رشد است.
3 مهر 1393