دو روزی ست که کمتر پیش می آید 4 دست و پا کند. مدام علی می کند و راه می رود. دستانش را هم تکان می دهد، عین جوجه پرنده ای که می خواهد بال بال بزند تا پرواز کند!
انقدر قدم هایی که برمیدار محکم و استوار است که یاد گلادیاتورهای قوی می افتم که برای تخریب حرکت می کردند. انشالله برای تخریب ظلم تخریب کفر تخریب استکبار تخریب این اسراییلیهای قدرت نما و مظلوم کش، قدمهای تو و دوستانت هر لحظه محکم و محکم تر شود. که دیگر مشت تنها کافی نیست.
زینب مرا یاد خاله خانباجی ها می اندازد. صبح هایی که زودِ زود بیدار می شوم... بیدار می شود. پایه ی خوردن صبحانه های دخترونه است. پایه ی استحمام صبح گاهی ست. پایه ی خلوت های مادرانه است. می بینم درَش که بلند می شود و خیلی فرز، برای جماعتی سماور آتش می کند و نان گرمی را در سفره می گذارد ... انگار روزی رسان است ...
دیگه نمی تونم ازش چیزی را قایم کنم. تا چند روز پیش، مهر را که می گذاشتم زیر سجاده، فکر می کرد که مهری وجود ندارد و بی خیالش می شد. اما از امروز، می رود دنبالش می گردد، زیر چادر... حتی پشت در!!!
عسل سوار کالسکه. مربا با پای دونده. در پارک. این می خواست در کالسکه باشد آن یکی سوار تاب!!! باید طرحی برای بازی های کودکان زیر 1 سال در پارک ها اجرا کنیم.