آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

خیرهای بی انتهای داداشیم

      مراوده های محمدسجاد با خواهری: 1. کف گرگی ها توی صورت .... روزی 2 الی 3 مرتبه 2. وشگون های ریز ..... روزی 10 مرتبه از ساق پا، کف پا و شکم 3. ناز کردن موی سر که به کشیدن موها منجر می شود .... روز 7 مرتبه 4. کشیدن انگشتان و پاها که منجر به یادگیری شمارگان از 1 تا 10 شده .... روزی 15 مرتبه 5. کردن انگشت سبابه در تخم چشمان خواهر .... تا کنون 1 بار 6. بوسیدن های اقصی نقاط صورت .... روزی 200 مرتبه 7. بغل کردن خواهر به صورت نشسته .... روزی 8 مرتبه 8. دادن بیسکوییت به نی نی .... تا کنون 1 بار 9. کمک در آوردن پوشک و لباس های خواهری.... به مراتب زیاد 10. کمک در ساکت کردن خواهری هنگام ...
2 مهر 1392

راه بپي ماي مادرم///

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا.... مامانم من رو امروز برد راه پي مايي 22 به من. خــــــــــــــــــيلي خوشالم. داداشم رو هم خـــــــــــعلي دوست دارم عکس ها رو مي تونيد توي وبلاگ داداشم ب بي ني د. ...
4 ارديبهشت 1392

سفر عيد

عيد يه سر رفتيم تبريز. و روستاي زيباي کندوان. چقدر مامانم خوبه! هر جا مي رفت منم با خودش مي برد!!!! داداشم که بغل خاله سميه بود همه ش. تازه از زنجان تا تهران رو هم من و مامانم رانندگي کرديم. داداشم هم توي صندلي ش که بعده ها قراره ازش بگيرمش خواب بود اين يکي از بهترين خاطرات نيومدن به دنياي من بود. حتما بعدا ها کارهاي هيجان انگيزناک تري قراره با مامانم انجام بديم. ...
30 فروردين 1392

الطاف داداشی

مامان و بابام اصلا به حرف من گوش نمیدن! دو هفته س بهشون میگم برن سونو بدن ببینن من سالمم یانه؟! انقد که خان داداشم روی من میپره احساس می کنم دندهام له و لوردیده شدن!! پریشبا بابام دراز کشیده بودن بعد داداشم خودش رو پرتاب کرد روی دل باباییم. بابام با یه صدای ناله ای گفتن: آآآآآآی! بعد مامانم یه نگاهی به بابام کرد و گفت: روزی 10 بار این پسر اینطوری می پره روی من و زینب! بابام: مامانم: من: داداشیم:   ...
20 فروردين 1392