مادر يعني اين!
چه اتفاقي مي افتد که يک مادر، بعد از يک جنگ خونينِ تن به تن؛ از باقي ماندگانِ جنگ سراغِ 4 پسرِ خود، حتي عباس را نمي گيرد؟
و فقط مي گويد: «از حسين برايم بگوييد.... او چطور است؟ حسينم چه شد؟!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
گاه قدرت تحليل فرد به جايي مي رسد که در مواقع مهم و حتي مختلف زندگي اش، مي تواند براحتي خودش و اتفاقات را وارسيِ تداعي گرايانه کند و خودش و عناصر ديگرِ بازي را جابجا کند تا به نتيجه ي حقيقي دست يابد.
مثلا کاروان کربلا مي آيد...
مي خواهند به ام البنين خبر شهادت 4 فرزند رشيدش را بدهند که يکي شان عباس است.
اما ايشان با خودش دودوتا چارتاي مي کند و مي گويد:
پسر من؟ پسران من؟ مهم هستند و پسرانِ کسي که مادر شان ام البنين است و پدرشان علي ست؟!
يا پسري که مادرش، فاطمه ي زهراست و پدرش،علي مرتضي؟!
همين جملات تحليلي-عقلي را مي گذارد اساس زندگي اش و تصميماتش و ايني مي شود که شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دخترم!
زينبم!
اين داستان تصادفا با سالروز وفات ام البنين تلاقي زماني پيدا کرد.
دعا مي کنم تحليل هاي تو نيز از هم اکنون تا تمام طول عمرت که از زمان خارج است، با ايشان و خاندان همسر مکرمش تلاقي پيدا کنند.