وابسته گی
عاشق داداششه.
من و مربا نشسته بودیم توی اتاق و داشتیم با هم بازی می کردیم.
عسل از خواب بیدار شده بود، اومد توی اتاق.
از دور فکر کردم داره به من نگاه میکنه و آهنگین حرف میزنه.
هر چی نزدیک تر می شد زاویه نگاهش بیشتر از من فاصله می گرفت.
اومد و اومد، رفت نشست بغل مربا!
من:
مربا:
عسل:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی