آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

خواهرم مال منه

1393/7/8 16:41
1,105 بازدید
اشتراک گذاری

راوی یکی از خاله ها.

مکان: طبق معمول مدرسه قرآن یا یکی از شعب آن.

زمان نزدیک ظهر

مادر کجاست: سر کلاس

پدر کجاست: سر کار

بچه ها کجان: در حال گشت و گذار و خوش گذرونی.

و اما روایت:

گویا یک بچه ای داشته با زینب بازی می کرده، که محمدسجاد سر می رسه.

اول یک حوالتی نثار اون بچه می کنه و بهش میگه: با خواهل من چیکار  داری و هول میده و ....

بعد هم دست خواهر جونش رو میگیره و میکشدش بیرون از اتاق و می برتش پیش خودش.

دیدن که میگنا!!

پسندها (2)

نظرات (2)

ام‌طاها
9 مهر 93 0:41
تو فکر آینده‌شونم: چی بکشه آقای داماد!
شریعتمداری
9 مهر 93 11:03
منم دیدم! اون روز یه بچه اومد طرف مربای هلو، اسباب بازی برداره طفلی با زنیب هم کاری نداشت! کره بلند بهش گفت: بهش دست نزنیا! عین بادی گارد هم اومد کنارش وایساد! بعد هم بازوی مربای هلو رو جلوی ما هی می گردوند. انگار میخواست یه چیزی رو پیدا کنه نشونمون بده. گفتیم چی شده محمدسجاد؟ گفت: گازش گرفتم ! با یه لبخند و ذوقی ها! میخواست جاشو نشون بده! پانوشت: کره: مربای شما مربای هلو: عسل شما
زينب پری و دوستان
پاسخ
وااای سید چه خاطره ای بود چه اسمایی گذاشتی شماهم.... معلومه کره و مربای هولو خیلی میدوستی