آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

ذوق بابائانه...

1391/11/13 8:03
506 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که رفتیم سونوگرافی بابای مهربونم در حالی که داداشم در بغلش در خواب عمیقی فرو رفته بود، با ما آمد در اتاق سونو.مژه

وقتی صدای قلب من رو شنیــــــــــــــــــــد چشماش برق می زد و من کلی به خودم بالیدم.هورا

تـــــــــــــــــازه خانوم دکتر دست و پای من رو که به شدت هم تکونشون میدادم واسه بابا و مامان و داداش بزرگم رو به بابام نشون داد.بای بای

خداییش بابام نزدیک بود قالب تهی کنهنیشخند

مامانم هم که مثل بچه نداشته ها هی سرش رو میاورد بالا که هی من رو ببینه و دکتر هم مدام بهش میگفت که شما بخواب!!!!ساکت

حسّ خیلی خوبی به من دست داد.احساس کردم من بچه ی ارشد خونه مچشمک

چون بابام صدای قلب داداشیم رو اصلانش هم نشنیده بود هــــــــــــــــــــــــوراااااااااااااا فرشته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مینا مامی لیانا
15 بهمن 91 13:59
الهی همیشه سلامت باشی و الان از صدای قبل کوچولوت و بعدها از صدای خنده های نازت پدر و مادر و برادر عزیزت ذوق کنن
خاله طیبه
15 بهمن 91 19:29
سلام
ینی حتا باید بگم که دوباره خاله شدم!
البته من یه جورایی میدونستما!ولی به روی خودم نمیخواستم بیارم...
قدمش مبارک باشه
خدا هم توان بده بهتون...
یاعلی

بابا!
وقت طلاست طیبه!
چرا می ری کامنتای منو توی وبلاگ آلا میخونی که بفهمی من نی نی دارم
مامان نسرین
16 بهمن 91 0:13
ای جونم خداروشکر که همه چی خوب بوده یعنی دیگه خطری نیست ایشالله

معلوم نبود پسمله یا دخمل؟

نه هنـــــــــــــــــوز...
انشالله آخر این ماه
مهسا(مامان هستی)
17 بهمن 91 0:24
الهییییییییییییی قربون اون صدای قلبت
مامان نیکادل
17 بهمن 91 0:40
به به چه حس خوبی خوش به حال بابات و مامانت انشالله سلامت میای پیششون
طیبه
17 بهمن 91 18:50
از اونجا نفهمیدم حتا از قبل ترش... ماهمچی آأمایی هستیم!!!