آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

خدايا کمک

خدايا! تو ستار العيوبي. عيب هايي که از سمت ما بر تو دليِ ما عارض مي شود از طرق گوناگون اعم از القا، خيالات باطل، کج فهمي، بي اخلاقي و ... را خودت از بنيان بخشکان و اثري از آن بر جاي مگذار. بلند بگو الهي آمين.
6 تير 1392

16 ماه داداش و منفي 2 ماه آبجي

ايني که در افواه افتاده که مادري که بچه اي در دامن دارد و بچه اي در درون در حق بچه ي در دامن اجحاف کرده و به او ظلم کرده و ناديده اش گرفته و باعث ضعيف شدن وي گرديده؛ همان در افواه است و بس! وزن و قد و تغذيه ي بچه ي شيرخوار هيچ ارتباطي با باردار بودن مادر ندارد. الحمدلله امروز به ما اثبات شد که با داشتن يک برنامه ي غذايي مناسب براي شيرخوار وي مي تواند رشد جسمانه ي خوبي همانند قبل يا حتي بهتر از آن را داشته باشد. ماشاءالله لا حول ولا قوۀ الا با لله فوتش، براي همه ي ني ني ها ...
4 تير 1392

بدون عنوان

  من و مامانم حالمون خوبه. خيلي براي مامانم دعا مي کنم و خداييش اين چند روز خيلي بچه ي خوبي بودم به مامانم ميگم: خستگي هم مياد و ميره. اونچيزي که مي مونه يه دختر خوشگل و نازه که استادش توي شيطنت کردن خان داداش جونشه. بعد به مامانم يواشکي مي گم: تازه خستگي هات مونده  پس خوش بگذرون فعلا مامان جون ...
4 تير 1392

شربت زعفرون

يک عالمه چيز دارم ياد مي گيرم هنوز هيچي نشده. مامانم بهم شربت زعفرون هم ياد داد. خيلي خوش مزه ست. اما وقتي حسابي با مامانم ازش خورديم يادمون افتاد که بهتره ما اصلا در اين ماه هاي آخر شربت زعفرون نخوريم که من فعلا اينجا بمونم تا بعد    ...
4 تير 1392

واه که چه سخته!

البته! من به هيچ احدُ​الناسي بارداري شير به شير رو پيشنهاد نمي کنم. در کنار تمامي مزايايي که داره، اگر آدم دست تنها باشه خيلي سختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه. از لحاظ جسمي و گاهي رواني!!!   ...
1 تير 1392

آنچه مهيا مي شود...

مامانم داره کم کم اتاق داداشم رو يک محمدسجاد تکونيِ اساسي مي کنه که جا براي من و اسباب اثاثيه ي نازم باز شه... واي که چقده خوش حالم که دخملم چنتا کشو... قسمتي از آويز لباس کمد... فعلا حاصل اين اتاق تکوني از براي ورود منه ...
31 خرداد 1392

بودن تو دست ما نبوده که ماندنت را ما رقم بزنيم.

دختر يکي يک دانه ي دردانه ام. زينب پري حان. از اولي که باردار شده ام، نفرات زيادي را به من گفتند که ما هم مثل تو بوديم. منتها در تعريف هايشان يک حرف مشترک داشتند و آن اينکه متاسفانه قريب به اتفاقشان مي گفتند انقدر دلمان مي خواست که دوميِ مان بيفتد يا حتي بدتر تلاش هم کرده بودند و موفق نشده بودند!!!! واقعا از ديشب که آخرين داستان اين اتفاقات را شنيدم همه ش دارم خدا را شکر مي کنم که حتي يک لحظه هم به فکر از بين رفتن چه به صورت طبيعي چه حتي مصنوعي! نيفتادم. نه من و نه پدرت. و اين مهم را به فال نيک مي گيرم و منتظر هستم که به اميد همين يک کار خير مهمي که ما در دوران باردار بودنت انجام داديم توفيق شکوفا شدنت را خدا نصيبت کند. اميد...
30 خرداد 1392

اولين موفقيت هاي دخترونه

جاتون خالي واسه اولين بار من و مامانم يک شيشه شربت سکنجبين اساسا خوشمزه درست کرديم. و الان داريم هي به خودتمون دو تا افتخار ميکنيم. به بابا و داداش پيشنهاد مي کنم يه فکري به حال خودشون بکنن ...
28 خرداد 1392