آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

راه بپي ماي مادرم///

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا.... مامانم من رو امروز برد راه پي مايي 22 به من. خــــــــــــــــــيلي خوشالم. داداشم رو هم خـــــــــــعلي دوست دارم عکس ها رو مي تونيد توي وبلاگ داداشم ب بي ني د. ...
4 ارديبهشت 1392

تداعی واقعی خاطرات

  انقـــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خوش حالم که چند صباحی دیگر صدای آغـــــــــــــــــــــون در فضای خانه مان طنین انداز می شود که حدّ و حساب ندارد. دلم می خواهد فرزندی کوچک داشته باشم با نوای اوووَ اوووَ تا گوشش کنم و به او بپردازم. اصلا بچه ی زیر 5 ماه چیز دیگری ست! اصلا دنیا جایی نیست که آدم بخواهد با خاطراتش زندگی کند. تا دنیا، دنیاست فرصت برای خیال را به واقعیت نزدیک کردن هست. این دنیا و این ما! ...
4 ارديبهشت 1392

مادر يعني اين!

چه اتفاقي مي افتد که يک مادر، بعد از يک جنگ خونينِ تن به تن؛ از باقي ماندگانِ جنگ سراغِ 4 پسرِ خود، حتي عباس   را نمي گيرد؟ و فقط مي گويد: «از حسين برايم بگوييد.... او چطور است؟ حسينم  چه شد؟!» ـــــــــــــــــــــــــــــــ گاه قدرت تحليل فرد به جايي مي رسد که در مواقع مهم و حتي مختلف زندگي اش، مي تواند براحتي خودش و اتفاقات را وارسيِ تداعي گرايانه کند و خودش و عناصر ديگرِ بازي را جابجا کند تا به نتيجه ي حقيقي دست يابد. مثلا کاروان کربلا مي آيد... مي خواهند به ام البنين  خبر شهادت 4 فرزند رشيدش را بدهند که يکي شان عباس  است. اما ايشان با خودش دودوتا چارتاي مي کند و مي گويد: پسر من؟ پسران ...
4 ارديبهشت 1392

سفر عيد

عيد يه سر رفتيم تبريز. و روستاي زيباي کندوان. چقدر مامانم خوبه! هر جا مي رفت منم با خودش مي برد!!!! داداشم که بغل خاله سميه بود همه ش. تازه از زنجان تا تهران رو هم من و مامانم رانندگي کرديم. داداشم هم توي صندلي ش که بعده ها قراره ازش بگيرمش خواب بود اين يکي از بهترين خاطرات نيومدن به دنياي من بود. حتما بعدا ها کارهاي هيجان انگيزناک تري قراره با مامانم انجام بديم. ...
30 فروردين 1392

قدرشناسی از زمان

آدم بچه ی دومی را که به موقع می آورد همه ی زندگی اش تحت تاثیر قرار می گیرد. تازه نسبت به زمان و استفاده ای که  می تواند از آن داشته باشد نگاهی متفاوت پیدا می کند. کارهایی که با 1 بچه باید انجام می شد باید با 2 بچه انجام شود! انگار توان های آدم بیشتر خودشان را رونمایی می کنند. تو چقدر می توانی مادر! آدمهای دیگر با یک بچه هم به مسافرت نمی روند چه برسد با دو بچه! آدم های دیگر یک بچه را هم با خود به کلاس نمی برند چه برسد دو بچه را! آدم ها خیلی خود را دست کم می گیرند. حتی خود من! تازه می فهمم چقـــــدر می توانستم از اوقاتم بهتر و بیشتر استفاده کنم. و از بطالت هایم کم کنم. اگر با زینب بانو هم به خوبی از پس این تجرب...
28 فروردين 1392

داستان های سونو

یک دختر شیطون و وروجک در هفته ی 22 داریم که خیلی هم خدا رو شکر تحت تاثیر فشارهای دوست داشتنیِ داداش جونش نبوده است!!! چشم های زینب بانو که خیلی درشت و زیبا بود. دوست داریم با آن دیده ها دیدنی های زیبایی را مشاهده کند. به امید روزهای زیبای آینده که در انتظار ماست.
28 فروردين 1392