چه اتفاقي مي افتد که يک مادر، بعد از يک جنگ خونينِ تن به تن؛ از باقي ماندگانِ جنگ سراغِ 4 پسرِ خود، حتي عباس را نمي گيرد؟ و فقط مي گويد: «از حسين برايم بگوييد.... او چطور است؟ حسينم چه شد؟!» ـــــــــــــــــــــــــــــــ گاه قدرت تحليل فرد به جايي مي رسد که در مواقع مهم و حتي مختلف زندگي اش، مي تواند براحتي خودش و اتفاقات را وارسيِ تداعي گرايانه کند و خودش و عناصر ديگرِ بازي را جابجا کند تا به نتيجه ي حقيقي دست يابد. مثلا کاروان کربلا مي آيد... مي خواهند به ام البنين خبر شهادت 4 فرزند رشيدش را بدهند که يکي شان عباس است. اما ايشان با خودش دودوتا چارتاي مي کند و مي گويد: پسر من؟ پسران ...