بوس و له... بوس و له
مي خواستم شب بخوابونمشون
دو تاشون رو خوابوندم کنار هم و فيلم هايي رو که از صبح ازشون گرفته بودم رو براشون پخش مي کردم.
خيلي شاد بودن دوتاييشون.
مربا هم دست عسل رو گرفته بود و ماچ ماچ ماچ ...تند تند و پشت سر هم.
در همين خيال راحتي بودم که صداي جيغ عسل اومد!
کِي نمي دونم!
ولي همون دستش رو که ثانيه هاي قبل بوسه بارون مي کرد رو گذاشته بود زير کمرش و هي لهش مي کرد!
يني تازه در زندگي ما ثانيه معنا پيدا کرده
راستش همون اندازه که بوس هايش شايد معنا نداشته باشه اين اذيت هاش هم معنا نداره!
شايد هم برعکس!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی