ما سه تا رو کجا می برین؟
عسل و مربا یک دوستی دارند به اسم محمد.
پسر غیور و جوان مردیست،
اگر اشتباه نکنم چند هفته دیگر 2 ساله می شود.
نوازش هایش خیلی خاص و ماساژیست.
دیروز در مدرسه آمد و زینب پری را ناز کرد، اولش خوب بود، دختر ما هم که عادت دارد هیچ نگفت.
بعد کم کم صدای بانو درآمد.
تا اینجای داستان معمولی و عادی بود.
تا اینکه یکهو سر و کله ی خان داداش پیدا شد و مثل هوخشتره! هجوم برد به سمت محمد.
با صدای إإإإإإإإإ .... یک هلی داد بچه رو که اگر ماشالله خودش را آنطور سفت نگرفته بود از اساسی خورده بود زمین!
او هم که بهش برخورده بود و عصبانی شده بود، مربا رو هل داد و در همین حین، لپ هایش در بین انگشتان مربا گیر کرد!!!
همه این اتفاقات در چند ثانیه رخ داد.
به محمدسجاد میگم؛ چی شد مامان!
با غیض می گوید: نی نی رو زد! فشارش داد!
بعد از لحظاتی همه چیز به حالت عادی بر میگردد.
فقط زینب است که محمد را می بیند فرار می کند
و محمد است که دوست دارد بیاید و این عروسک جان دار را مطابق آیین و رسوم خودش ناز کند.