آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

فتح قله ی مادر

امروز آقا محمد سجاد رو نشوندم روی زانوم، خیلی کم پیش میاد که گل پسر ازین خواسته ها داشته باشه. به هر حال روز به روز به استقلالش داره نزدیک تر میشه. یک دفعه زینب بانو اومد شونه راست داداش رو گرفت و کشیدش پایین. اونم محکم منو چسبید و مالکانه تکون نخورد. یکهو دندون های بانو شونه های داداش رو به خودشون گرفتن و درگیری بالا گرفت. موفق کی بود؟ خواهر جون.  در یک پرش سریع، زود اومد جای داداشِ افتاده بر زمینِ گریون رو گرفته و فاتحانه گفت: داااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
25 بهمن 1393

جیغ و منفعت

الوووووووووو کسی صدای منو میشنوهههههه؟ اینجا صداااا به صداااا نمیرسه!   یه همچین صدای شیرافکنی داره عسل بانوی ما! بهش میگم یعنی فقط بخاطر اینکه بطری آبو بهت نمیدم اینطوری میکنی؟؟؟؟ اونم ادامه میده و من هم!
28 دی 1393

دخالت های مادرانه

روزهایی که بیشتر به محمدسجاد می گویم زینب را نزند باید شاهد خشن ترین رفتارها از او باشم. روزهایی که می زنند هم را و هیچ نمی گویم زودتر روابطشان مسالمت آمیز می شود. مادر ها کی می خواهند دست بردارند از دخالت هایشان در زندگی بچه هایشان؟! ...
23 دی 1393

دخیلانِ در نامگذاری

هر چه بیشتر می گذرد بیشتر پی میبرم به اینکه : زیباترین اسمی که می شد بر این دختِ مان بنهیم،  زینب،   بود. متشکریم هم از خودمان هم از مشورت های حاج آقا میرباقری و جناب آقای اخوت. هم از آیات انتهایی سوره مبارکه انبیاء جان. هم از مادرم بخاطر پشتیبانی معنوی اش. ...
23 دی 1393

دویدن کی بود مانند دویدن!

هر یک قدم دویدن محمدسجاد = با دو سه قدم دویدن زینب اصلا عادلانه نیست دنبال بازی هایشان باید صبر کنم تا  = شوند. تا وقتی زینب چیزی بر میدارد و فرار می کند خیالم راحت باشد که می تواند از دست داداشش رها شود. ...
23 آذر 1393