آسمانآسمان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

زميني به وسعت آسمان

جیغ!

جیییییغ می کشد! هی می گویم بابا حرف بزن. جییییغ می کشد! هی می گوید مامان چرا مینب جیغ می کشد؟ هی می گویم می خواهد حرف بزند کلمه پیدا نمی کند نزدیک ترین راه برایش جییییییغ است! جییییییغ می کشد!
2 آبان 1393

وابسته گی

عاشق داداششه. من  و مربا نشسته بودیم توی اتاق و داشتیم با هم بازی می کردیم. عسل از خواب بیدار شده بود، اومد توی اتاق. از دور فکر کردم داره به من نگاه میکنه و آهنگین حرف میزنه. هر چی نزدیک تر می شد زاویه نگاهش بیشتر از من فاصله می گرفت. اومد و اومد، رفت نشست بغل مربا! من: مربا: عسل: ...
23 مهر 1393

رافع نیاز

کافی ست پشت میز بنشینم و بخواهم چیزی تایپ کنم یا مطالعه کنم یا ... جوری پایم را می گیرد و می کشد جوری با نگاهش التماس می کند جوری جیغ می کشد که باورم می شود من یک مادرم و او سرشار از نیاز به من. و چه کسی می تواند این نیاز را برای او بر طرف کند الا من! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * برگرفته از مناجات امیرلمومنین علیه السلام
22 مهر 1393

پا به پا

شاید جمع که ببندیم، روزانه 1 ساعت دستش را به دستم می دهد و با هم در خانه پیاده روی می کنیم. اینطوری آرام می شود. حتی بغل هم نمی خواهد. یک نیاز به همراهی، همپایی، هم مسیری، هم افقی می کند به نظرم. لذت می برد. کیف می کند. و با کیف او من مست می شوم.
22 مهر 1393

خواهرم مال منه

راوی یکی از خاله ها. مکان: طبق معمول مدرسه قرآن یا یکی از شعب آن. زمان نزدیک ظهر مادر کجاست: سر کلاس پدر کجاست: سر کار بچه ها کجان: در حال گشت و گذار و خوش گذرونی. و اما روایت: گویا یک بچه ای داشته با زینب بازی می کرده، که محمدسجاد سر می رسه. اول یک حوالتی نثار اون بچه می کنه و بهش میگه: با خواهل من چیکار  داری و هول میده و .... بعد هم دست خواهر جونش رو میگیره و میکشدش بیرون از اتاق و می برتش پیش خودش. دیدن که میگنا!! ...
8 مهر 1393

می خوابم اما بیدارم

دو هفته ای می شود که عصرها زیبنمان 1 ساعت هم نتوانسته بخوابد. برادرش تا ببیند نیست، می گوید؟ کجاست؟ چرا نیست؟ یک روزی بانو را خوابونده بودم و خوشحال مشغول امورات بودم. دیدم صدای خنده های ریز ریز از اتاق می آید. مربا رفته بود درون تخت، با دست روی شکم عسل می زد و برایش لالایی می خوند. مدیونید اگر فکر کنید عسل خواب بود!!!! این لالایی می خوند اون هم جفت پا را در هوا می چرخاند و در تشک می خواباند! من که حضورم را علنی کردم شروع کردند به پریدن و جیغ کشیدن! دقیقا مثل دو تا همدست!!! یعنی هر روز بهتر از دیروز؛ دینگ دینگ
8 مهر 1393