کبــــــود مثل آسمان
در حال عوض کردن عسل بودم.
نگاه م به کبودي کنار زانوش ميفته.
و ياد خاطره ي گاز گرفتنِ مربّا از پاي عسل.
ياد لحظه اي که زينب ضعف کرد از درد و محمد سجاد از گريه و ناله ي خواهرش رنگش پريد و بغض کرد.
ياد خودم که با انگشت روي محل گازگرفتگي! رو فشار مي دادم که از دردش شايد کم بشه و با يه دست محمدسجاد رو در عين حال که ميخواستم لهش کنم، در بغل گرفته بودم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی